بسم الله الرحمن الرحیم
نامه جرالدین چارلی چاپلین به دخترش
ازتودورم ولی یک لحظه تصویرتوازدیدگانم دورنمی شود،اما تو، کجایی؟ درپاریس، روی صحنه تأترپرشکوه شانزه لیزه ، درنقش ستاره باش وبدرخش ، امااگرفریاد تحسین برانگیز تماشاگران وعطرمستی آورگلهایی که برایت فرستاده اند تورافرصت هشیاری داد،بنشین و نامه رابخوان.
هنرقبل ازآنکه دوبال پروازبه انسان بدهداغلب دوپای اورامی شکند، پدرت باتوحرف میزند! شایدشبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تورافریب دهد،آن شب است که این الماس آن ریسمان نااستوارزیرپای توخواهدبود،وسقوط توحتمی است!
روزی که چهره یک اشراف زاده بی بندبارتورابفریبد،آن زمان بندبازی ناشی خواهی بود، وبندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.
ازاین روبه زر وزور دل مبند، بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه برگردن همه می درخشد. امااگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی بااویکدل باش وبه راستی اورادوست بدار.
دخترم هیچکس وهیچ چیزدیگررادراین جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشدکه دختری ناخن خودرابه خاطرآن عریان کند.
برهنگی بیماری عصرماست.! به گمان من تن بایدمال کسی باشد که روحش رابرای توعریان کرده است.
انسان باش زیراکه گرسنه بودن ودرفقرمردن هزاربارقابل تحمل تر از پَست وبی عاطفه بودن است...!
نظرات شما عزیزان: