از آنجا كه عنوان اين نوشتار بررسى زندگى و شخصيت اميرالمؤمنين (ع) در دوران زندگانى پربركت رسول اكرم (ص) است، و سخن در اين مورد بايد از ولادت آن وجود مقدس آغاز شود، اما داستانى لطيف و پرمعنى مربوط به پيش از ولادت آن حضرت و در تعظيم و بزرگداشت پيغمبر اكرم (ص) ما را برآن داشت تا كلام را با آن آغاز كنيم.
به نوشته ملا جلال الدين دوانى فيلسوف بزرگ قرن دهم در رساله «نورالهدايه فى اثبات الولايه» اين كه جمهور اهل سنت از ميان تمام صحابه پيغمبر (ص) فقط به على (ع) «كرم الله و جهه» مىگويند به دو علت است: يكى اين كه در ميان صحابه تنها على (ع) بوده است كه قبل از بلوغ اسلام آورد و هرگز در مقابل بت نايستاد و كرنش نكرد، و ديگر اين كه نوشتهاند زمانى كه فاطمه دختر اسد مادر على (ع) به آن حضرت آبستن بود هرگاه محمد بن عبدالله(ص) را مىديد، ناگهان به احترام آن حضرت برمىخاست و اداى احترام مىكرد.
پيغمبر آينده اسلام روزى گفت: اى مادر! تو آبستن هستى، من راضى نيستم براى من اينطور از جا برخيزى. فاطمه گفت: به خدا قسم هرگاه شما را مىبينم، جنينى كه در شكم دارم طورى جابجا مىشود كه مرا ناگزير مىسازد از جا بلند شوم! (1)
اين سخن به نقل از دانشمند متكلم و فيلسوفى بزرگ نشان از عظمت مقام شامخ اميرالمؤمنين (ع) دارد، زيرا پيش از آن كه حضرت محمد (ص) به مقام نبوت نائل گردد، على (ع) از شكم مادر به آن حضرت اداى احترام مىكرد و مادر خود را براى بزرگداشت پيامبر آينده اسلام از جاى بلند مىكرد.
دوران مكه
اميرالمؤمنين (ع)، مولود كعبه
ولادت با سعادت اميرالمؤمنين على (ع) بنابر مشهور ميان شيعه و سنى در سيزدهم ماه رجب سى سال پيش از عامالفيل درون خانه كعبه روى داد. در منابع شيعى نحوه ولادت آن حضرت در كعبه روى داد. در منابع شيعى نحوه ولادت آن حضرت در كعبه به نقل از «يزيد بن قعنب» چنين روايت شده است كه گويد: من و عباس بن عبدالمطلب و گروهى از قبيله عبدالعزى مقابل خانه خدا نشسته بوديم كه در اين هنگام فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين كه نه ماه به او باردار بود و درد زايمان داشت، به كعبه روآورد و گفت: «بار پروردگارا! من به تو و آنچه از سوى تو از پيامبران و كتابهاى آسمانى آمده است، ايمان دارم. من تصديقكننده سخن جدم ابراهيم خليل هستم كه او بنيانگذار اين خانه برگزيده است. پس به حق آن كسى كه اين خانه را بنا كرد، و به حق اين مولودى كه در شكم دارم، ولادت او را بر من آسان گردان.»
يزيد بن قعنب مىگويد: ما خانه (كعبه) را ديديم كه از پشت شكافته شد و فاطمه داخل آن رفت و از چشمان ما ناپديد گشت و ديوار كعبه به هم آمد. ما آنجا مانديم كه قفل در كعبه را بگشاييم، ولى گشوده نشد. دانستيم كه اين امر از جانب خداوند تعالى است. پس از چهار روز فاطمه در حالى كه اميرالمؤمنين (ع) را در دست داشت، از كعبه بيرون آمد و گفت: «خداوند من را بر زنان بزرگ پيشين برترى داد؛ زيرا آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون) خدا را پنهانى در جايگاهى عبادت مىكرد كه خداوند دوست ندارد در آن عبادت شود مگر از روى ناچارى. و مريم دختر عمران درخت نخل خشكى را حركت داد تا از رطب تازه خورد. اما من به بيتالله الحرام وارد شدم و از ميوهها و نعمتهاى بهشتى خوردم». (2)
مسعودى از مورخان بزرگ «ولادت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب كرمالله وجهه را در كعبه» ذكر كرده است. (3)
به نقل مرحوم علامه امينى، حاكم نيشابورى در كتاب «مستدرك صحيحين» آورده است كه: «اخبار متواتر مىرساند كه فاطمه بنت اسد، اميرالمؤمنين على بن ابيطالب كرمالله وجهه را درون كعبه به دنيا آورد». و از كنجى شافعى در كتاب «كفايه» به سند او از حاكم نيشابورى نقل مىكند كه: «اميرالمؤمنين على بن ابيطالب در مكه و در خانه خدا شب سيزدهم ماه رجب سى سال پس از عامالفيل به دنيا آمد. نه پيش از وى و نه پس از آن حضرت، به غير از او مولودى در بيتالله الحرام متولد نشد، و اين كرامتى براى وى، و به سبب مقام با عظمت او بود» . (4)
همچنين علامه امينى اعتقاد احمد بن عبدالرحيم دهلوى مشهور به «شاه ولىالله» در كتاب «ازالة الخلفاء» در مورد چگونگى ولادت اميرالمؤمنين (ع) را كه عينا شبيه كلام حاكم نيشابورى است، نقل كرده؛ و از قول شهابالدين آلوسى صاحب تفسير كبير در كتاب «شرح قصيده عينيه عبدالباقى افندى عمرى» مىنويسد: اين كه امير كرمالله وجهه در خانه خدا به دنيا آمد، در جهان امرى مشهور است و در كتابهاى دو فرقه شيعه و سنى آمده است... به غير از وى كرمالله وجهه هيچ كس در خانه خدا متولد نشد، و چقدر مناسب است امام امامان در جايى كه قبله مسلمانان است به دنيا آيد. منزه است آن كه هر چيز را در جاى خود قرار داد و او بهترين حكمكنندگان است. (5)
موارد فوق بهترين سند در منحصر به فرد بودن ولادت اميرالمؤمنين (ع) در كعبه است و در حقيقت مهر بطلانى است بر نقل مجعول ولادت «حكيم بن حزام» يكى از سران مشركين مكه در خانه خدا.
فاطمه بنت اسد پس از خروج از كعبه، نوزاد خود را به خانه آورد. پيغمبر آينده اسلام كه از ماجرا باخبر شده بود در خانه ابوطالب بود. نوزاد تا آن لحظه چشم باز نكرده بود. نخستين بارى كه چشم گشود لحظهاى بود كه پيغمبر ضمن تبريك به زن عموى خود، نوزاد را از آغوش او گرفت و اولين نگاه نوزاد به روى محمد (ص) بود. آن حضرت صورت نوزاد را بوسيد و نام او را «على» گذارد و به عمو و زن عمويش مژده داد كه اين نوزاد آيندهاى بس درخشان دارد . (6)
تربيت و پرورش به دست پيغمبر اكرم (ص)
از فضيلتهاى اختصاصى حضرت امير (ع)، تربيت و پرورش آن حضرت در دامان رسول اكرم (ص) است . در دوران كودكى على (ع) و در پى خشكسالى و قحطى كه قريش دچار آن شد، زندگى بر ابوطالب سخت شد. پيغمبر اكرم (ص) به عموهاى خود پيشنهاد كرد به منظور سبك كردن بار مخارج ابوطالب، برخى از فرزندان او را به خانههاى خود ببرند. آن حضرت همراه با عباس نزد ابوطالب رفت و پيشنهاد خود را با وى مطرح كرد. ابوطالب به آنان گفت: عقيل را براى من بگذاريد و هرچه خواستيد انجام دهيد. پيغمبر (ص) فرمود: من كسى را انتخاب مىكنم كه خدا براى من برگزيده است، يعنى على را. (7)
اميرالمؤمنين (ع) در اين خصوص مىفرمايد:...پيغمبر (ص)، من را در زمان كودكى در دامان خود پرورش داد. كودكى بودم كه به سينهاش مىچسبانيد و در بسترش مىخوابانيد. در آغوش او جاى داشتم و بوى خوش بدنش را استشمام مىكردم. غذا را مىجويد و در دهان من مىگذاشت ...خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان را از زمانى كه پيغمبر (ص) را از شير گرفتند، همنشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگواريها و خويهاى نيكوى جهان سير دهد . من را به پيروى از آن امر مىفرمود. در هر سال به حرا مىرفت و در آن اقامت مىكرد و من او را مىديدم و غير از من آن حضرت را نمىديد... (8)
به نقل برخى از منابع معتبر اهل تسنن، از نعمتهايى كه خداوند (تنها) به على (ع) ارزانى فرمود، اين بود كه او پيش از اسلام در خانه رسول خدا بود. (9) از همان يزيدين قعنب روايت شده است كه فاطمه بنت اسد در سى سالگى رسولالله (ص)، على (ع) را به دنيا آورد. پيغمبر خدا او را بسيار دوست مىداشت و به فاطمه مىگفت: گهواره على را نزديك بستر من قرار دهيد (10) به روايت ابن ابى الحديد از حسين بن زيدبن على (نواده امام چهارم)، وى مىگويد از پدرم زيد شنيدم كه رسول خدا گوشت و خرما را مىجويد تا نرم گردد و سپس در دهان على (ع) قرار مىداد، در حالى كه او كودكى در خانه آن حضرت بود. (11)
نخستين مسلمان
اميرالمؤمنين على (ع) در ميان خاندان پيغمبر (ص) و اصحاب آن حضرت، نخستين كسى است كه به خداى تعالى و پيامبرش ايمان آورد و اين امر مورد اتفاق تمام شيعيان و اكثريت قريب به اتفاق مورخان و محدثان سنى است. اميرالمؤمنين (ع) خود در اين باره مىفرمايد:... پيغمبر اكرم (ص) هر سال مدتى در كوه حرا به سر مىبرد. من او را در اين مدت مىديدم و جز من كسى او را نمىديد. در آن روزها غير از پيغمبر و خديجه كسى به اسلام نگرويده بود و من سومين آنها بودم. من نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوت را استشمام مىكردم . (12) من بر فطرت اسلام متولد شدم و در ايمان و هجرت بر همه پيشى گرفتم. (13)
در جايى ديگر خطاب به مردم مىفرمايد: مىدانيد كه من نخستين كسى از شما هستم كه به خدا و پيغمبرش ايمان آوردم و پس از من بود كه شما دسته دسته داخل اسلام شديد. (14) از عبارت «انا اول من اكن» پيداست كه آن حضرت حتى پيش از خديجه به پيغمبر اكرم ايمان آورده است و هيچ كس بر اميرالمؤمنين (ع) در ايمان به پيغمبر سبقت نگرفته است. ابن هشام قديميترين مورخ مسلمان و از اهل تسنن، در كتاب سيره تحت عنوان «على نخستين كسى كه اسلام آورد» فرازهايى را به شرح ايمان آن حضرت اختصاص داده است. (15) ابن اثير جرزى دانشمند متعصب سنى هم مىنويسد: على بن ابيطالب در گفتار بسيارى از علما نخستين كسى از مردم است كه اسلام آورد. (16) وى همچنين از انس بن مالك روايت مىكند كه پيغمبر اكرم (ص) در روز دوشنبه مبعوث شد و على روز سهشنبه اسلام آورد. (17)
برهانالدين حلبى شافعى از سلمان فارسى روايت مىكند كه پيغمبر فرمود: نخستين كس از اين امت كه بر حوض (كوثر) درمىآيد، اولين كسى است كه ايمان آورده، يعنى على بن ابىطالب (رضىالله عنه) است. اين سخن را هنگامى فرمود كه فاطمه را به ازدواج او درآورده بود و به او (فاطمه) فرمود: همسر تو سرور (همه مردم) در دنيا و آخرت است، زيرا نخستين از اصحاب من است كه اسلام آورد. (18)
مرحوم علامه امينى در كتاب گرانقدر الغدير عقيده بيش از پنجاه تن از صحابه و تابعين از جمله عمربن خطاب را به نقل از منابع معتبر اهل تسنن آورده است كه همه گفتهاند على بن ابيطالب نخستين كسى بود كه به پيغمبر خدا ايمان آورد. (19)
به نوشته مسعودى، بسيارى از مردم بر اين اعتقادند كه على هرگز به خدا شرك نورزيد تا از نو اسلام آورد، بلكه در همه امور پيرو پيغمبر خدا بود و به او اقتدا مىكرد و بر همين حال به بلوغ رسيد. خدا به او عصمت داد و او را مستقيم داشت و براى پيروى پيغمبر خود به او توفيق داد؛ زيرا آن دو در طاعات مجبور و مضطر نبودند، بلكه با اختيار و قدرت، بندگى خداوند و موافقت امر او و پرهيز از مناهى او را انتخاب كردند. (20)
بنابر مشهور در شيعه و سنى، على (ع) هنگام ايمان آوردن به پيغمبر اكرم، ده سال داشت . (21)
اولين نمازگزار
پس از آنكه مراسم بعثت پيغمبر اكرم (ص) انجام گرفت، جبرئيل براى دومين بار بر آن حضرت نازل شد و آبى از آسمان آورد و روش وضو گرفتن و نمازگزاردن و ركوع و سجود را به پيغمبر تعليم داد. (22) رسول خدا نيز به خديجه و على آموزش داد و چون به نماز ايستاد على (ع) در همان سن و سال (ده سالگى) پشت سر پيغمبر ايستاد و به آن حضرت اقتدا كرد، و خديجه هم در پشت سر على (ع) به نماز ايستاد. (23)
برخى منابع معتبر سنى از اميرالمؤمنين (ع) روايت كردهاند كه فرمود: من بنده خدا و برادر پيغمبر خدا هستم، و من صديق اكبر هستم. غير از من كسى جز دروغگوى تهمتزن مدعى آن نشود . تحقيقا من هفت سال پيش از مردم با پيغمبر خدا نمازگزاردم. من نخستين كسى بودم كه با آن حضرت نمازگزاردم. (24) نيز روايت شده است كه اميرالمؤمنين(ع) بر منبر مسجد بصره فرمود: من صديق اكبر هستم؛ پيش از آن كه ابوبكر ايمان آورد، من ايمان آوردم و پيش از اسلام آوردن او، من اسلام آوردم. (25)
شيخ مفيد به سند خود از انس بن مالك روايت مىكند كه گفت پيغمبر (ص) فرمود: فرشتگان هفت سال بر م و على درود مىفرستادند؛ زيرا در اين مدت به جز از من و على، شهادتى بر يگانگى خدا و رسالت محمد به آسمان بالا نرفت. (26) ابن اثير جرزى دانشمند متعصب سنى از ابوايوب انصارى روايت مىكند كه گفت پيغمبر اكرم (ص) فرمود: فرشتگان هفت سال بر من و على درود مىفرستادند، زيرا در اين مدت هيچ مردى با من به جز على نماز نگزارد. (27)
اعلام خلافت على (ع) در يوم الانذار
در سن 13 سالگى على (ع) با نزول آيه «و انذر عشيرتك الاقربين» (سوره شعراء آيه 214) پيغمبر اكرم (ص) مأمور شد تا خويشان نزديك خود را از رسالت خويش آگاه كند و آنان را از نافرمانى خداوند بيم دهد. رسول اكرم (ص) به على (ع) فرمود غذايى تهيه كند و چهل مرد از اولاد پسرى و دخترى عبدالمطلب را براى صرف غذا دعوت نمايد. مردان بنىهاشم بر سر سفره پيغمبر نشستند. پس از صرف غذا آن حضرت سه بار برخاست و طى سخنانى دعوت خود را آشكار ساخت و فرمود: كدام يك از شما برانجام اين كار من را مساعدت مىكند تا برادر، وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟ همه حاضران سر به زير انداختند و تنها على (ع) كه از همه جوانتر بود، برخاست و در هر سه بار رسالت پيغمبر اكرم (ص) را تصديق كرد. آن گاه رسول خدا فرمود: اين على، برادر، وصى و جانشين من در ميان شماست. پس فرمان او را بشنويد و اطاعت كنيد.
با اداى اين سخن حاضران برخاستند و در حالى كه مىخنديدند، به ابوطالب مىگفتند محمد به تو دستور مىدهد كه از سيرت پيروى كنى و مطيع اوباشى.
ماجراى يوم الانذاز و اعلام ولايت و خلافت اميرالمؤمنين (ع) در عموم منابع شيعه و بسيارى از منابع تاريخى و تفسير اهل تسنن آمده و تشريح شده است. (28)
اميرالمؤمنين على (ع) از دعوت علنى تا هجرت
پس از انتشار خبر رسالت پيغمبر اكرم (ص) و دعوت آن حضرت، على (ع) از آن هنگام تا هجرت به مدينه هم پاى رسول خدا بود و در مقاطع مختلف در خدمت دعوت نبوى و دفاع از وجود مقدس پيغمبر بود.
على (ع) و ايمان ابوذر: در اين دوران على (ع) عامل ارتباط ابوذر چهارمين يا پنجمين فرد مسلمان با پيغمبر اكرم (ص) است. ابوذر كه براى تحقيق در مورد رسالت آن حضرت به مكه آمده بود، به لحاظ دشمنى مشركان با پيغمبر و نيز رعايت مسائل امنيتى نمىتوانست به حضور پيغمبر برسد. اين على (ع) بود كه ابوذر غريب را كه در صحن مسجدالحرام خوابيده بود، به خانه برد و سه روز از او پذيرايى كرد تا آن كه وى را خدمت پيغمبر آورد و سرانجام ابوذر مسلمان شد. (29)
على (ع) در شعب ابيطالب: در سال هفتم بعثت، پس از آن كه سياستهاى مختلف سران مشرك قريش براى پيشگيرى از گسترش دعوت پيغمبر با شكست مواجه شد، در جلسهاى در دارالندوه، تصميم گرفتند به منظور محروم ساختن آن حضرت از پشتيبانى قبيلهاى، بنى هاشم را تحريم اقتصادى و اجتماعى كنند. براين اساس صحيفهاى نوشتند و سران قريش آن را امضا كردند و پس از لاك و مهر كردن آن، در كعبه به امانت گذاشتند. ابوطالب براى مقابله با اين سياست، پيغمبر و بنى هاشم را كه چهل مرد همراه با زنان و فرزندانشان بودند، به درهاى واقع در كنار مكه برد تا از گزند مشركان در امان باشند. اين دره به اعتبار آن كه ابوطالب بانى اسكان بنى هاشم در آن بود، به «شعب ابيطالب» شهرت يافت.
در مدت دو يا سه سالى كه بنىهاشم در شعب بودند، گاهى ابوطالب، اواخر شب پيغمبر را به جاى ديگرى مىبرد و فرزندش على را به جاى او مىخوابانيد تا اگر از طرف كفار قريش خطرى متوجه جان رسول خدا شود، آن حضرت سالم بماند. در اين مدت على (ع) با تمام وجود به استقبال خطر مىرفت و براى حفظ جان پيغمبر اكرم (ص) فداكارى مىكرد. على (ع) در آن زمان 17 تا 20 ساله بود. (30)
در سفر طائف: در سال دهم بعثت پس از خروج سرافرازانه، پيغمبر (ص) و بنىهاشم از شعب ابيطالب، به فاصله كوتاهى خديجه (س) و ابوطالب درگذشتند. پيغمبر اكرم (ص) با اين دو مصيبت، در واقع دو پشتيبان بزرگ خود را از دست داد. خديجه (س) پشتيبان زندگى درونى آن حضرت، و ابوطالب حامى بزرگ و مقتدر پيغمبر (ص) در زندگى سياسى و اجتماعى او بود. با از دست رفتن ابوطالب بود كه سران مشرك مكه نفس راحتى كشيدند و از اين پسر به خود جرأت دادند تا به ساحت مقدس پيغمبر اكرم (ص) جسارت كنند و حتى در موردى علنا به منظور قتل آن حضرت به او حملهور شوند. رسول اكرم (ص) كه از اسلام آوردن بزرگان قريش نوميد شده بود، درصدد برآمد تا با يافتن پايگاهى بدون مزاحمتها و دشمنىهايى چون قريشيان، دعوت اسلامى را گسترش دهد. لذا به اين منظور «طائف» را برگزيد و براى دعوت سران آن شهر همراه با على (ع)، و به نقلى با على (ع) و زيد بن حارثه غلام آزاد شده خويش راهى طائف شد.
رسول اكرم (ص) ده روز يا به نقلى يك ماه در طائف اقامت نمود و اشراف و بزرگان شهر را به اسلام دعوت كرد، ولى نه تنها هيچ كس ايمان نياورد، بلكه آن حضرت را از شهر خود راندند و جوانان و سفيهان خود را تحريك كردند كه پيغمبر را سنگباران كنند. در آن هنگام على (ع) به دفاع از پيغمبر برمىخاست و تا آن جا كه مىتوانست جلوى آنها را مىگرفت، تا جايى كه سنگ به سرش اصابت كرد و مجروح شد. (31)
دفاع از بيت كنندگان عقبه اولى: در ذىحجه سال سيزدهم بعثت گروهى از اهل مدينه كه هفتاد و پنج تن آنان مسلمان بودند، به مكه آمدند و در عقبه اولى با پيغمبر اكرم (ص) پنهانى ملاقات كردند. اين عده پس از سخنانى كه با رسول خدا داشتند، با آن حضرت بيعت كردند و ضمن دعوت از پيامبر براى هجرت به مدينه، متعهد شدند كه اگر رسول اكرم (ص) به مدينه آمد با جان و مال و افراد خود در راه دعوت آن حضرت به ياريش قيام كنند. هنگامى كه كفار قريش از حضور و اجتماع آنها در مكه و نزد پيغمبر آگاه شدند، سلاح به دست گرفتند و به محل اجتماع آنها (عقبه اولى) هجوم بردند. در اين هنگام على (ع) كه بيست و دو ساله بود همراه با حمزه دست به شمشير بردند و آماده شدند كه اگر كفار قصد حمله داشته باشند با آنها درگير شوند. همين امر موجب شد كه اهالى مدينه فرصت يابند تا پراكنده شوند؛ به گونهاى كه وقتى كفار سررسيدند كسى از آنها را نديدند و لذا آنها هم پراكنده شدند. (32)
در هم شكستن بتها: على (ع) براى درهم شكستن بت بزرگ قريش (يا به نقلى بت خزاعه) كه بر بام كعبه قرار داشت از شانه پيغمبر (ص) بالا رفت و آن را از فراز كعبه بر زمين انداخت . اين فضيلت بزرگ منحصر به فردى است كه تنها در على (ع) در طول تاريخ وجود دارد كه براى درهم شكستن بتها از شانه پيغمبر خدا بالا رفت. اين فضيلتى است كه مانند ندارد و موهبتى است كه هيچ كس با على (ع) در آن شريك نيست.
در چگونگى شكستن بتها منابع معتبر سنى از اميرالمؤمنين على (ع) روايت مىكنند كه فرمود : در همان شبى كه رسول خدا به من فرمان داد تا در بسترش بيارامم و آن حضرت از مكه مهاجرت كرد، پيامبر خدا من را به سوى بتها برد و فرمود: بنشين. من كنار كعبه نشستم. پيغمبر از شانههاى من بالا رفت سپس فرمود: برخيز. من (در حالى كه پيغمبر برشانههايم بود) برخاستم. هنگامى كه آن حضرت ضعف من را در زير پاى خود ديد، فرمود: بنشين. من نشستم؛ آن گاه پيغمبر از دوش من فرود آمد و در برابرم نشست. سپس به من فرمود: اى على از شانههاى من بالا برو. من از شانههاى آن حضرت بالا رفتم. در آن حال رسول خدا (در حالى كه من بر دوش او بودم) برخاست، به گونهاى كه من پنداشتم اگر بخواهم، مىتوانم به آسمان برسم . پس بر بام كعبه رفتم و پيغمبر (ص) از جاى خود به يك سو رفت.
من بزرگترين بت آنها را بر زمين انداختم و آن از مس بود كه با ميخ آهنين بر سطح محكم شده بود. پيغمبر (ص) به من فرمود: آن را تكان بده. من تكان دادم، و پيوسته تكان مىدادم . رسول خدا فرمود: بيشتر، بيشتر. جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا. تكان دادن بت را رها نكردم تا توانستم آن را بركنم. آن گاه فرمود: آن را درهم كوب. پس من بت را درهم كوبيدم تا شكست، سپس فرمود آمدم. من و پيغمبر (ص) بازگشتيم و خوف آن داشتيم كه يكى از قريش يا غير آنان ما را ببيند. على (ع) سپس فرمود: از آن به بعد ديگر بتى بر كعبه بالا نرفت. (33)
در همين ارتباط است كه اميرالمؤمنين (ع) به ابوبكر فرمود: تو را به خدا سوگند مىدهم آيا اين تو بودى كه رسول خدا بر دوش خود بالا برد تا بت كعبه را درانداز دو بشكند، تا آن جا كه گويى مىخواست به افق آسمان برسد، يا من بودم؟ ابوبكر پاسخ داد: البته تو بودى ! (34)
هرچند در اين نقل تصريح بر وقوع اين حادثه در شب هجرت است، ولى برخى به اعتبار ديگر نقلها اين امر را مربوط به زمان فتح مكه مىدانند. با اين وجود بعضى از جمله علامه مجلسى بر اين اعتقادند كه صراحت برخى از اخبار و ظاهر ديگر خبرها دلالت به وقوع آن در پيش از هجرت دارد، و البته جمع بين اين اقوال نيز به سبب تعدد وقوع اين امر امكان دارد. (35)
ايثار در ليلة المبيت: پس از شكست توطئههاى قريش براى جلوگيرى از گسترش دعوت پيغمبر اكرم (ص)، به ويژه پس از پذيرش اسلام از سوى مردم يثرب و مهاجرت مسلمانان به آن شهر، سران قريش به اين نتيجه رسيدند كه اگر پيغمبر مكه را ترك گويد و به يثرب هجرت كند، كار او بالا خواهد گرفت. از سوى ديگر چون يثرب بر سراه مهم تجارتى آنها واقع بود، منافع اقتصادى قريش با هجرت پيغمبر به آن شهر به شدت مورد تهديد قرار مىگرفت. بنابراين سران مشرك قريش تصميم گرفتند تا پيش از خروج آن حضرت از مكه با اتخاد تدبيرى كار آن حضرت و اسلام را يك سره كنند.
بزرگان قريش اجتماع كردند و پس از مشاورههايى به اين نتيجه رسيدند كه اخراج و حبس پيغمبر (ص) بىفايده است، لذا بر قتل آن حضرت توافق كردند و قرار شد از هر تيره قريش يك تن براى اجراى توطئه قتل رسول خدا حاضر شود. رسول خدا از طريق وحى از قصد شوم آنها باخبر گرديد و مأمور شد همان شب مكه را ترك گويد. پيغمبر (ص) موضوع را با على (ع) در ميان گذاشت و از او خواست تا براى منحرف كردن مشركان در بستر رسول خدا بخفتد. آن گاه پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود: يا على! چه مىگويى و چه خواهى كرد؟ على (ع) عرض كرد: يا رسولالله اگر من درجاى شما بخوابم، شما سالم خواهيد ماند؟ پيغمبر (ص) فرمود: آرى، اين را جبرئيل به من خبر داده است. در اين هنگام على (ع) لبخندى زد و بر زمين افتاد و سجده كرد و شكر خدا را به جا آورد. شكر على (ع) از اين رو بود كه او فداى رسول خدا مىشود و اگر خطرى او را تهديد مىكند، در عوض پيغمبر خدا سالم مىماند. سپس سر از سجده برداشت و عرض كرد : يا رسولالله هر آنچه را مأمور شدهايد، انجام دهيد كه گوش و چشم و دلم فداى شما باد . به آنچه مىخواهيد فرمان دهيد كه براى انجام آن حاضرم و جز از خدا توفيق نمىخواهم .
اين سجده على (ع) نخستين سجده شكرى بود كه در امت اسلام واقع شد، و على نخستين كسى است كه پس از سجده صورت بر خاك نهاد.
پيغمبر (ص) از خانه خارج شد و با اعجاز الهى از حلقه محاصره مشركان قريش گذشت و پس از آن كه ابوبكر آن حضرت را ديد و از قصدش با خبر شد و با او همراه گرديد، از مكه خارج شد و راه جنوب را پيش گرفت و به غار ثور درآمد.
در پى خروج رسول خدا از خانه، على (ع) رداى آن حضرت را بر خود انداخت و در جاى پيغمبر آرميد. مشركان به تصور اين كه پيغمبر در زير آن رداست تا نزديكى صبح، بستر آن حضرت را سنگباران مىكردند. على (ع) سر را در ردا فرو مىبرد تا سنگها به سرش اصابت نكنند، و نيز به اين سبب كه اگر سر بيرون آورد و مشركان بدانند او پيغمبر نيست، به تعقيب رسول خدا بپردازند و بر او دست يابند. نزديكيهاى صبح كفار به سوى بستر پيغمبر حمله ور شدند . على (ع) كه تا اين لحظه سر خود را پوشانده بود برخاست و به آنها هجوم آورد.
كفار گفتند: تو على هستى، پس محمد كجاست؟ على (ع) فرمود: شما تصميم به قتل او گرفتيد، لذا او هم از شهر شما بيرون رفت. به نقلى فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه اينكه از من مىخواهيد؟ در اين هنگام كفار از شدت عصبانيت بر على (ع) حمله لردند و او را به سوى مسجدالحرام كشاندند، ولى پس از بازداشت كوتاهى ناگزير او را رها نمودند. (36)
به نوشته يعقوبى، خداوند در آن شب به جبرئيل و ميكائيل فرمود: من براى يكى از شما مرگ اراده كردهام. كدام يك حاضر است در راه رفيق خود، از خويش بگذرد؟ هر دو زندگى را برگزيدند . خدا به آن دو فرمود: چرا شما همچون على بن ابيطالب نبوديد؟ من ميان او و محمد برادرى برقرار كردم و عمر يكى از آنها را بيشتر قرار دادم. پس على مرگ را انتخاب كرد و زندگى را براى محمد خواست و بر جاى او آرميد. اكنون به زمين فرود آييد واز او در برابر دشمن حفاظت كنيد.
جبرئيل و ميكائيل فرود آمدند. يكى بالاى سر، و ديگرى در پايين پاى على نشستند تا او را از دشمن حفظ كنند و سنگها را از او دور بدارند. در آن حال جبرئيل مىگفت: به به تو را اى پسر ابوطالب! چه كسى مانند تو است؟ خدا به وسيله تو بر فرشتگان هفت آسمان مباهات مىكند. (37)
در احاديث معتبر شيعه و سنى آمده است كه در آن شب اين آيه شريفه در بزرگداشت على (ع) بر پيغمبر (ص) نازل شد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاتالله و الله رؤف بالعباد (بقره، آيه 207) يعنى: از زمره مردم، كسى هست كه در راه رضاى خدا جان خود را مىفروشد و خدا به بندگان خود رئوف و مهربان است.
على (ع) امين پيغمبر (ص): پيغمبر اكرم (ص) پس از ورود به غار ثور سه روز در آنجا بود و سپس به سوى مدينه حركت فرمود. در اين سه روز على (ع) به غار ثور مىرفت و آنچه را كه پيغمبر اكرم (ص) و همراهش نياز داشتند، به آنها مىرسانيد. در همين روزها پيغمبر از او خواست تا امانتهاى مردم را بازگرداند و بدهىهاى آن حضرت را بپردازد و همراه با فواطم بنى هاشم (سه فاطمه نام يعنى حضرت فاطمه زهرا (س)، فاطمه بنت اسد مادر على (ع)، و فاطمه بنت زبير بن عبدالمطلب) به پيغمبر (ص) در مدينه ملحق شود. (38)
آنچه در رد امانات اهميت دارد آن است كه على (ع) دفاع از حيثيت پيغمبر اكرم (ص) را بر عهده گرفته و پيغمبر (ص) نيز اطمينان دارد كه على (ع) از وجهه «امين» بودن او به خوبى دفاع خواهد كرد. اگر به واسطه هجرت پيغمبر (ص) امانتهاى مردم از ميان مىرفت، حيثيت رسول خدا مخدوش مىگرديد، زيرا در عرب هرگاه شخصى به صفت پسنديدهاى شناخته مىشد، براى حفظ آن اعتبار، حتى از جان خود مايه مىگذاشت. بنابراين پيغمبر اكرم (ص) كه هدف اسلام آوردن قريش را دنبال مىكرد، نمىبايد وجهه «امين» بودن خود نزد آنان را از دست بدهد . از سوى ديگر مجبور است براى بقاى اسلام مهاجرت كند. اينجاست كه على (ع) دغدغه رسول خدا را از اين جهت نيز برطرف نمود و با رد امانات و بازپرداخت بدهىهاى آن حضرت، نگذاشت دشمن كوچكترين بهانه تبليغاتى بر ضد پيغمبر به دست آورد.
همچنين مأمور كردن على (ع) به آوردن دختر پيغمبر خدا به مدينه (كه هنوز به ازدواج با على در نيامده است) نشان از اين دارد كه هيچ كس چون على مورد اعتماد و اطمينان رسول خدا نيست. در همين ارتباط شيخ مفيد مىنويسد: رسول خدا امانتدار قريش بود و چون ناچار شد ناگهانى از مكه به مدينه رود، در ميان قوم و خاندان خويش جز على (ع) كسى را نيافت كه امانتهاى قريش را به او سپارد. از اين رو على (ع) را در مكه به جاى نهاد تا امانتها را به صاحبانشان بازگرداند و وامهايى را كه گرفته بود، بپردازد و دختران و زنان خانواده و همسرانش را مهاجرت دهد. ديده نشد كه جز على (ع) كسى را براى اين كار در جاى خود بگمارد . تنها على (ع) بود كه پيغمبر (ص) به امانتدارى او اعتماد كرد و به شهامت و شجاعت وى تكيه كرد و دفاع از زنان و نزديكان خود را به قدرت او سپرد و به راستى و درستى او از جهت خاندان و همسرانش آسوده خاطر شد و آنچه از پارسايى و خودنگهدارى او مىدانست، خاطرش را بر اداى امانت او آرام داشت. (39)
على (ع) در راه مدينه: اميرالمؤمنين (ع) پس از اداى ديون رسول خدا، همراه با زنان خاندان پيغمبر (ص) به سوى مدينه حركت كرد. على (ع) آنها را سواره مىبرد و خود پياده مىرفت، و در طول راه از آنها در برابر دشمنان حفاظت مىكرد. در ميان راه براى دفع شر دشمن از خودگذشتگى نشان داد. (40) هنگامى كه «ضجنان» (41) رسيدند، تعقيبكنندگان قريش كه هفت تن سوار نقابدار و نفر هشتم غلام آزاد شده حرب بن اميه كه «جناح» خوانده مىشد، سررسيدند.
على (ع) زنان را فرود آورد و با شمشير كشيده به سوى مهاجمين رفت. سواران فرياد زدند : اى پيمانشكن! گمان مىكنى كه مىتوانى اين زنان را نجات دهى؟ بازگرد... على (ع) فرمود : اگر بازنگردم؟ گفتند: به خوارى بازخواهى گشت، يا با سر تو باز مىگرديم.
سواران به زنان نزديك شدند تا آنها را سوار كنند و باز گردانند. در اين هنگام على (ع) ميان زنان و سواران قرار گرفت. «جناح» شمشير خود را متوجه على (ع) كرد. على (ع) ضرب او را از خود بازگردانيد و او را فريب داد و ضربتى را متوجه شانه وى كرد كه ناگهان اسب او عقب رفت و شمشير على (ع) بر پشت اسب فرود آمد. آن عده از گرد على (ع) پراكنده شدند و به او گفتند: اى پسر ابوطالب از ما دور شو. على (ع) فرمود: من به سوى پسرعمويم رسول خدا به يثرب مىروم. پس هر كس دوست داد كه گوشتش را تكه تكه كنم و خونش را بريزم، مرا تعقيب كند يا به من نزديك شود. سپس به طرف مدينه حركت كردند.
على (ع) در نزديكى كوه ضجنان فرود آمد و يك شبانهروز استراحت كرد تا در اين فاصله ديگر مستضعفان مؤمن مهاجر از مكه به آنان ملحق شدند . (42)
دوران مدينه
انتظار پيغمبر (ص) در قبا براى على (ع)
رسول خدا فاصله مكه و مدينه را در دوازده روز طى كرد و دوازدهم ربيع الاول به قبا وارد شد. با آن كه مردم مدينه انتظار ورود آن حضرت را مىكشيدند، و بزرگان شهر نيز براى استقبال به قبا آمده بودند، پيغمبر (ص) حدود پانزده روز در قبا توقف كرد تا على (ع) به او برسد .
ابوبكر به پيغمبر (ص) عرض كرد شايد على تا يك ماه ديگر نيايد، در حالى كه مردم مدينه چشم به راه شما هستند. رسول اكرم (ص) فرمود: نه اين گونه نيست. او به زودى خواهد آمد . من نيز از اينجا حركت نخواهم كرد تا عموزادهام، برادرم، و محبوبترين خاندانم، و كسى كه با جان خود من را از مشركان محافظت كرد، برسد. ابوبكر ناراحت شد و پيغمبر (ص) را در قبا رها كرد و خود به نزديكى از دوستانش در محلهاى به نام «شخ» رفت. (43)
ابن اثير دانشمند سنى روايت مىكند كه على (ع) در طلب پيغمبر (ص) و در راه مدينه شبها حركت مىكرد و روزها پنهان مىشد تا به مدينه رسيد. (از اين رو پاهاى او ورم كرده و خونآلود بود.) به پيغمبر (ص) خبر ورود على (ع) رسيد. فرمود: على را نزد من بياوريد . به آن حضرت گفته شد على قادر به راه رفتن نيست. پيغمبر (ص) خود به نزد على (ع) آمد و هنگامى كه على را ديد، او را در برگرفت و چون ورم پاهاى او را كه خون از آنها مىچكيد، مشاهده فرمود، گريه كرد. آن گاه آب دهان خود را ميان دستهايش ريخت و به پاهاى على (ع) ماليد و براى سلامتى او دعا كرد. از آن پس على (ع) تا هنگامى كه به شهادت رسيد، از درد پا شكايت نداشت. (44)
هجرتهاى على (ع)
ابن ابى الحديد معتزلى در فصلى پيرامون «سبقت على (ع) در هجرت» مىنويسد: اميرالمؤمنين عليهالسلام بر ابوبكر و غير او قبل از هجرت به مدينه، پيشى گرفت؛ زيرا پيغمبر اكرم (ص) بارها از مكه هجرت كرد و در ميان قبائل عرب مىگشت و از سرزمين قومى به قوم ديگرى مىرفت و در اين هجرتها به جز على عليهالسلام هيچ كس با او نبود.
وى اضافه مىكند كه در هجرت پيغمبر (ص) به سوى قبيله «بنى شيبان»، (45) هيچ يك از سيرهنويسان اختلاف ندارند كه با آن حضرت، على عليهالسلام و ابوبكر همراه بودند و آنها سيزده روز از مكه دور بودند و سپس به آنجا بازگشتند، در حالى كه آنچه از يارى بنىشيبان انتظار داشتند، نزد آنان نيافتند.
در هجرت به طائف نيز على عليهالسلام و زيد بن حارثه با رسول خدا همراه بودند و ابوبكر با آنها نبود.
ابن ابى الحديد در پايان مىنويسد: اما در هجرت او صلىالله عليه و آله به سوى بنى عامر بن صعصعه و خويشان آنها از قبيله «قيس عيلان» هيچ كس با آن حضرت همراه نبود، مگر على عليهالسلام به تنهايى. و اين هجرت در پى وفات ابوطالب پيش آمد كه به رسول خدا وحى شد : از مكه خارج شو، زيرا كه ياورت درگذشت. پيغمبر (ص) در حالى كه تنها على عليهالسلام همراه او بود، به سوى بنى عامر بن صعصعه رفت و دعوت خود را بر آنان عرضه داشت و از آنان براى اسلام يارى طلبيد و آيات قرآن را برايشان تلاوت كرد، اما آنها نپذيرفتند؛ پس آن دو به مكه بازگشتند. مدت غيبت آن حضرت در اين هجرت ده روز بود. (46)
|